خاراشکن
لغتنامه دهخدا
خاراشکن . [ ش َ / ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) سخت محکم . آنکه سنگ خارا بشکند. قوی . بسیار سخت :
یکی اسب باید مرا گام زن
سم او ز پولاد خاراشکن .
حبذا اسبی محجّل مرکبی تازی نژاد
نعل او پروین نشان و سم او خاراشکن .
همواره پشت و یار من پوئیده بر هنجار من
خاراشکن رهوار من شبدیزخال ورخش عم .
|| نام نسیجی است . قسمی جامه .
یکی اسب باید مرا گام زن
سم او ز پولاد خاراشکن .
فردوسی .
حبذا اسبی محجّل مرکبی تازی نژاد
نعل او پروین نشان و سم او خاراشکن .
منوچهری .
همواره پشت و یار من پوئیده بر هنجار من
خاراشکن رهوار من شبدیزخال ورخش عم .
لامعی .
|| نام نسیجی است . قسمی جامه .