ترجمه مقاله

خاشه

لغت‌نامه دهخدا

خاشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) خس و خاشاک و ریزهای چوب و سرگین و امثال آن را گویند که بهم آمیخته باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). خاشاک . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغة) (صحاح الفرس ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ اوبهی ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 378) :
نه گویا زبان و نه جویا خرد
ز هر خاشه ای خویشتن پرورد.

فردوسی .


گفت بدانکه دنیا و آخرت خاشه ٔ این راه است . (اسرارالتوحید ص 168).
در این جهان که سرای غم است و تاسه و تاب
چو خاشه بر سر آبیم و تیره از سرآب .

سوزنی .


سپهر پیش وقارت چه خاشه هرزه روی
زبان بنزد تو چون ابر بادپیمائی .

شرف شفروه (از فرهنگ جهانگیری ).


در ظل همای رایتت شد
گنجشک هم آشیان باشه
در باغ بجای گل نشسته
در فصل بهار خار و خاشه .

مجد همگر (از فرهنگ ضیاء).


|| رشک و حسد. این معنی را صاحب فرهنگ جهانگیری برای آن ذکر کرده است و در فرهنگهای متأخر چون برهان قاطع و آنندراج نیز این معنی آمده است و بیت زیر از ناصرخسرو را شاهد آن آورده اند :
گر چه شان کار همه ساخته از یکدگر است
همگان کینه ور و خاشه بر یکدیگرند.
نویسنده ٔ آنندراج گوید: صاحب فرهنگ جهانگیری در این کلمه اشتباه کرده است و اصل آن خاسته است نه خاشه و حق هم با صاحب آنندراج است چه اگر خاشه بدین معنی بود باید برای آن شواهد دیگری یافته میشد و حال آنکه شاهدی غیر از این بیت بدست نیامد. بذیل کلمه خاشاک رجوع شود.
ترجمه مقاله