ترجمه مقاله

خاصگی

لغت‌نامه دهخدا

خاصگی . [ ص َ / ص ِ ] (ص نسبی ، اِ) کنیزک سریه . (آنندراج ). کنیزک صورتی را گویند. (برهان قاطع). مقرب و مصاحب پادشاه و کنیزکی که برای مباشرت باشد. (غیاث اللغات ). || ندیم . نزدیک . ج ، خاصگیان : چون شب نزدیک آمد مردم می رفتند پس با خاصگیان ملک شفاعت کردم تا آن شب ملک آن جا باشد. (مجمل التواریخ والقصص ). پس سرای وزیر را غارت کردند و مقتدر خاصگیان را به سرای خویش آورد. (مجمل التواریخ و القصص ).
خصمان من بحضرت تو خاصگی و من .

خاقانی .


ای بشبستان ملک با تو ظفر خاصگی
وی بدبستان شرع گشته خرد درس خوان .

خاقانی .


خاصگیئی محرم جمشید بود
خاص تر از ماه به خورشید بود.

نظامی .


برادرش ملک قلعه ... با جمله ٔمتعلقان و خاصگیان رخت و اسباب و مایحتاج بکلی بدان کشید. (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).
|| رساله دار فوج و خزینه دار. (غیاث اللغات ) (برهان قاطع) : و خویشتن با خاصگیان و لشکر بر اثر گودرز می رفت . (فارسنامه ٔ بلخی ص 45).
سرخ شود روی رعیت ز شاه
خاصه رخ خاصگیان سپاه .

نظامی .


ظلم صریح خاصگیان را تن زدن است و عامیان را گردن زدن . (مجالس سعدی ص 20). || هر چیز نفیس و غریب .(آنندراج ) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). || جامه دار شاه . مقرب الخاقان (در عثمانی ) . || هر چیز گرانمایه و مخصوص سلطنت . || نوکر مخصوص پادشاه . || خزانه چی و تحویلدار. مخصوصیت . خصوصیت . || شرافت . فضیلت . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله