خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن خراش ، و این نام خداش هم ضبط شده . (بنابر نقل زیرنویس کتاب سیره ٔ عمربن عبدالعزیز). وی از کسانی است که گفت چون عمربن عبدالعزیز نماز بر مخلدبن یزیدبن المهلب گذاشت ، گفت :«مات الیوم فتی العرب » و متمثلا این بیت را خواند:
علی مثل عمر و تهلک النفس حسرة
و تضحی وجوه القوم مسودة غبرا.
علی مثل عمر و تهلک النفس حسرة
و تضحی وجوه القوم مسودة غبرا.
(از سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 234).