ترجمه مقاله

خانسامان

لغت‌نامه دهخدا

خانسامان . (اِ مرکب ) صاحب سامان . || ناظر. ناظری که شغلش تهیه ٔ میز و سفره ٔ بزرگان باشد . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || صاحب ثروت . متمول :
اثر بکشور عشق تو خانسامان است .
_(l50k)_
اثر. (از آنندراج ).
ترجمه مقاله