ترجمه مقاله

خبر بردن

لغت‌نامه دهخدا

خبر بردن . [ خ َ ب َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) اطلاع دادن . مطلبی بگوش کسی رساندن . با خبر کردن :
خبر بردند شیرین را که فرهاد
بماهی حوضه بست و جوی بگشاد.

نظامی .


خبربرد صاحب خبر نزد شاه
که مشتی ستمدیده ٔ دادخواه .

نظامی .


تنی چند از گرانجانان که دانی
خبر بردند سوی شه نهانی .

نظامی .


گفتمش بگذار تا باردگر
روی شه بینم برم از تو خبر.

مولوی .


ای پیک نامه بر که خبر میبری بدوست
یالیت اگر بجای تو من بودمی رسول .

سعدی .


ای برق اگر بگوشه ٔ آن بام بگذری
جایی که باد زهره ندارد خبر بری .

سعدی (طیبات ).


خبر که می برد امشب رقیب مسکین را
که سگ بزاویه ٔ غار در نمی گنجد.

سعدی (طیبات ).


مدام این دو چون حاجبان درند
ز سلطان بسلطان خبر می برند.

سعدی (بوستان ).


بذوالنون خبر برد از ایشان کسی
که بر خلق رنجست و سختی بسی .

سعدی (بوستان ).


الا که می برد خبر بشهر من دیار من
که پاره پاره شد تن جوان گلعذار من .

؟


|| نمامی کردن . سخن چینی کردن . سعایت کردن . || پیغام بردن . پیغام گزاردن .
ترجمه مقاله