ترجمه مقاله

خبر دادن

لغت‌نامه دهخدا

خبر دادن . [ خ َ ب َ دَ] (مص مرکب ) مطلبی را از طریق خبر بگوش کسی رساندن .اطلاع دادن از طریق خبر. بوسیله ٔ خبر کسی را آگاهانیدن . اخبار. (تاج المصادر بیهقی ). انباء :
که برزویم از تو خبر داده است
بنزد توام او فرستاده است .

فردوسی .


خبردهنده خبر داد رای را که ملک
سوی تو آمده راه گریختن بردار.

فرخی .


و در سر معتمدان را دوانید و شاپور را خبر داد کی حال چگونه است . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 70).
خبر دادند خسرو را چپ و راست
که از ره زحمت آن خار برخاست .

نظامی .


خبر دادند کاکنون مدتی هست
کزین قصر آن نگارین رخت بربست .

نظامی .


دو اسبه پیش بانو کس فرستاد
ز مهمان بردن شاهش خبر داد.

نظامی .


خبر دادند سالار جهان را
که چون فرهاد دید آن دلستان را.

نظامی .


خبر دادند موری چند پنهان
که این بلقیس گشت و آن سلیمان .

نظامی .


گوشم براه تا که خبر میدهد زدوست
صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم .

سعدی (طیبات ).


خبرش ده که هیچ دولت و جاه
بسرای دگر نخواهد یافت .

سعدی .


خبر ده بدرویش سلطان پرست
که سلطان ز درویش مسکین تر است .

سعدی (بوستان ).


|| اِشعار. اطلاع دادن . آگاهانیدن :
نرانده اند قلم بر مراد آدمیان
نداده اند کسی را ز حلم و علم خبر.

ناصرخسرو.


خبر ده که بیرون ازین بارگاه
بچیزی دگر هست یا نیست راه .

نظامی .


هر آن کو کشت تخمی کشته بر داد
نه من گفتم که دانه زو خبرداد.

نظامی .


بر او طالعی دیدم آراسته
خبر داده از گنج و از خواسته .

نظامی .


ارسطو نخستین ورق درنوشت
خبر دادش از گوهر خوب و زشت .

نظامی .


از آن علم کآسان نیامد بدست
یکایک خبر دادش از هرچه هست .

نظامی .


گر اناری میخری خندان بخر
تا دهد خنده ز دانه ٔ او خبر.

مولوی .


رنگ رویم را نمی بینی چو زر
زاندرون خود میدهد رنگم خبر.

مولوی .


گر بگویم که مرا با تو پریشانی نیست
رنگ رخساره خبر میدهد از سر ضمیر.

سعدی (خواتیم ).


شخصی نه چنان کریه منظر
کز زشتی او خبر توان داد.

(گلستان )


تا ذوق درونم خبری میدهد از دوست
از طعنه ٔ دشمن بخدا گر خبرستم .

سعدی (طیبات ).


حق تعالی در محکم تنزیل از نعیم بهشت خبر می دهد. (گلستان )
خبر ز گردش پرگار می دهد مرکز
دلیل رفتن دلهاست آرمیدن چشم .

صائب .


ترجمه مقاله