ترجمه مقاله

خجک

لغت‌نامه دهخدا

خجک . [ خ َ ج َ ] (اِ) نقطه . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). لکه داغ . (ناظم الاطباء). نکته . و کته . (منتهی الارب ): بَرَش . خجکهای سیاه و سپید بر اسب بخلاف رنگ آن . ذَرنوح جانوری است زهردار سرخ رنگ با خجکهای سیاه که می پرد. ذِرَّح جانوری است زهردار سرخ رنگ با خجکهای سیاه که می پرد. (منتهی الارب ). شجر خجک کوچک در زنخ کودک . ذبر خجک زدن حروف را. عَرَم . خجک زدن سیاهی و سپیدی . نَمَش . خجکهای سپید و سیاه . (منتهی الارب ). || نشانی را گویند که با سر چوب یا با انگشت دست در زمین گذارند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || نقطه و خال سفیدی را نیز گویند که درچشم افتد. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ). لکه و خال سفیدی که در چشم افتد بواسطه آب مروارید. (ناظم الاطباء). || گزیدگی کیک . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله