ترجمه مقاله

خجیر

لغت‌نامه دهخدا

خجیر. [ خ ُ / خ ِ ] (ص )خوب . زیبا. جمیل . خوش صورت . صاحب حسن . (از برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث اللغات ). || پسندیده . دانشمند. آنرا هجیر نیز گویند. (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ) :
بشاه جوان گفت زردشت پیر
که در کیش ما این نباشد خجیر.

فردوسی (از انجمن آرای ناصری ).


یکی نامه بنوشت خوب و خجیر
سوی نامور خسرو دین پذیر.

فردوسی (از فرهنگ جهانگیری ).


یکی بکوه سخن ران که گرچه هست جهاد
ز زشت زشت دهد پاسخ از خجیر خجیر.

قاآنی .


امیر کنه که دشت پازوار خجیره
گشت پازوار در بهار خجیره . امیر پازواری در تعریف وطن (از انجمن آرای ناصری ) .
ترجمه مقاله