ترجمه مقاله

خداوندگار

لغت‌نامه دهخدا

خداوندگار. [ خ ُ وَ ] (اِ مرکب ) خالق . صانع عالم . (ناظم الاطباء). خدا. اﷲ :
رضا ده بفرمان حق بنده وار
که چون او نبینی خداوندگار.

سعدی (بوستان ).


ز محرمان سراپرده ٔ وصال شوم
ز بندگان خداوندگار خود باشم .

حافظ.


|| والی . (زمخشری ). هر شخص بزرگوار. بیگ . رئیس . سرور. || مولا. (ناظم الاطباء). خواجه . آقا :
کار خداوندگار خود نکند
بلکه همی کار پیشکار کند.

ناصرخسرو.


امیر اسماعیل گفت :این نکنم چکنم و بنده را با خداوندگار خویش جز این معامله نشاید کردن . (تاریخ بخارای نرشخی ).
کاری کنم که باز خداوند دل شوم
دارم بنظم مدح خداوندگار دل .

سوزنی .


بزرگترین حسرتی روز قیامت آن بود که یکی بنده ٔ صالح را به بهشت برند و خداوندگار فاسقش را به دوزخ . (گلستان سعدی ).
سعدی اگر داغ عشق در تو مؤثر شود
فخر بود بنده را داغ خداوندگار.

سعدی (طیبات ).


سعدی رضای دوست طلب کن نه حظ خویش
عبد آن کند که رای خداوندگار اوست .

سعدی (بدایع).


خداوندگاری که عبدی خرید
بدارد فکیف آنکه عبد آفرید.

سعدی (بوستان ).


ترا نیست آن تکیه بر کردگار.
که مملوک را بر خداوندگار.

سعدی (بوستان ).


شکرانه را که چشم تو روی بتان ندید
ما را بعفو و لطف خداوندگار بخش .

حافظ.


|| صاحب . (حبیش تفلیسی ) (ناظم الاطباء).مالک :
زیانی که آمد بر آن کشتمند
شمارش بیاید گرفتن که چند
ز خسرو زیان باز باید ستد
اگرچه زیانست صد بار صد
درمهای گنجی بر آن کشت زار
بریزند پیش خداوندگار.

فردوسی .


|| موجد. مخترع . درست کننده ٔ هر چیزی . || پادشاه . (ناظم الاطباء). سلطان : اسحاق بن احمد برسید و از اسب فرونیامد. امیر اسماعیل گفت : یا فلان ! خداوندگار خویش را فرونایی و دشنامش داد. (تاریخ بخارای نرشخی ).
ترجمه مقاله