خدای شناس
لغتنامه دهخدا
خدای شناس . [ خ ُ ش ِ ] (نف مرکب ) خداشناس . رَبّی . رَبّانی . (یادداشت بخط مؤلف ). آنکه به خدای عارف و معتقد است . کنایه از دیندار. کنایه از مرد پرهیزکار :
هیچ کاری ازین دو نامه برون
نکند کافر و خدای شناس .
نیست از هیچ مردمیم هراس
بجز از مردم خدای شناس .
کافرین باد بر خدای شناس
که روزگار از امامی خالی نبود که خدای را به او توان شناخت وبی معرفت او خداشناس نتوان بود. (تاریخ جهانگشای جوینی ).
هیچ کاری ازین دو نامه برون
نکند کافر و خدای شناس .
ناصرخسرو.
نیست از هیچ مردمیم هراس
بجز از مردم خدای شناس .
نظامی .
کافرین باد بر خدای شناس
نظامی .
که روزگار از امامی خالی نبود که خدای را به او توان شناخت وبی معرفت او خداشناس نتوان بود. (تاریخ جهانگشای جوینی ).