ترجمه مقاله

خدر

لغت‌نامه دهخدا

خدر. [ خ َ دَ ] (ع ص ، اِ) شب تاریک . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط). || سختی گرما و سرما. (منتهی الارب ). || باران . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط). || ابر. (از معجم الوسیط). || (اِمص ) سستی بینایی چشم یا گرانی چشم از چیزی که بدان افتد. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). || کاهلی . خواب رفتگی دست و یا سستی اندام . (منتهی الارب ). الضعف و الفتور یصیب البدن و الاعضاء کما یصیب الشارب قبل السکر. (از متن اللغة). المی است که گویی که آن عضو خفته است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). سستی اندام و باطل شدن حس لمس . شیخ گوید: آن بیماریست آلی که در حس لامسه ایجاد میشود و آنرا آفتی است یا از حیث بطلان یا از حیث نقصان . بدان که بیشتر از متأخران خدر را فقط بنقصان حس اختصاص می دهند و در بعض انواع خدر آدمی احساس می کند که در عضوی که مبتلا بخدر است ، حرکتی مانند حرکت مورچه در آن احساس میشود، چنانچه در بحر الجواهر ذکر گردیده شده است . (از کشاف اصطلاحات فنون ). احساس مورمور اندامی از اندامهای بدن : اذاحل فی الادهان النافقه من الخدر و استرخاء الاعضاء و الفالج ... نفع من هذا العلل . (ابن بیطار). در فلسفه ٔعلوم احساس را خَدَر گویند و آن یا عمومی است یا موضعی و نتیجتی از یک حال نفسانی . (از معجم الوسیط).
ترجمه مقاله