ترجمه مقاله

خدر

لغت‌نامه دهخدا

خدر. [ خ َ دَ ] (ع مص ) سست گردیدن عضو و بخواب رفتن آن . (از منتهی الارب ). یقال : خدر العضو خدراً. (منتهی الارب ). سست شدن اندامها و در خواب شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط). || سست و گران شدن چشم از خاشاکی که در آن افتاده باشد. (از منتهی الارب ). یقال : خدرت العین . (از متن اللغة) (از معجم الوسیط). || خشک کردن درخت . (از دزی ج 1 ص 353). || کسل و کاهل گردیدن . (از منتهی الارب ). منه : خدر جسمه او خدرت یده او رجله . (از معجم الوسیط). || پرده تاریکی برمکانی درافتادن اعم از جهت شب یا چیز دیگر. (از معجم الوسیط). || سخت شدن گرما و سرما. (از منتهی الارب ). منه : خدر الحرو البرد. || بدان حد رسیدن گرما که باد نیز نوزد. (از متن اللغة).
ترجمه مقاله