خدعه
لغتنامه دهخدا
خدعه . [ خ ُ ع َ ] (ع اِ) مکر. فریب . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). نیرنگ . کنبوره . دستان . زرق . دغا. اوزند. رنگ . ترفند. حقه . تنبل [ ت ُ / ت َ و ب َ / ب ُ ].کنبور. افسون . کیمیا : جاه دنیای فریبنده ... مانند خدعه ٔ غول ... است . (کلیله و دمنه ). آن مدامیر به آن خدعه مغرور گشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
ای خلیل اینجا شرار و دود نیست
جزکه سحر و خدعه ٔ نمرود نیست .
بشنوم یا من دهم هم خدعه اش
تا بداند اهل را آن فرع کش .
ای خدا بنمای تو هر چیز را
آنچنانکه هست در خدعه سرا.
|| کسی که مردم او را بسیار فریب میدهند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنچه بوسیله ٔ او حیله می شود. ما یخدع به . (از اقرب الموارد).
ای خلیل اینجا شرار و دود نیست
جزکه سحر و خدعه ٔ نمرود نیست .
مولوی (مثنوی ).
بشنوم یا من دهم هم خدعه اش
تا بداند اهل را آن فرع کش .
مولوی (مثنوی ).
ای خدا بنمای تو هر چیز را
آنچنانکه هست در خدعه سرا.
مولوی (مثنوی ).
|| کسی که مردم او را بسیار فریب میدهند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنچه بوسیله ٔ او حیله می شود. ما یخدع به . (از اقرب الموارد).