ترجمه مقاله

خدمتگر

لغت‌نامه دهخدا

خدمتگر. [ خ ِ م َ گ َ ] (اِ مرکب ) خدمت کننده . خدمتکار. (ناظم الاطباء). زوار. (فرهنگ اسدی ). خدمتکار. ج ، خدمتگران :
سپهبدی که چو خدمتگران به درگه اوست
جمال ملک در آن طلعت جهان آرای .

فرخی .


از زائر و از سائل و خدمتگر و مداح
هر روز بدان درگه چندین نفر آید.

فرخی .


آنکه بر درگاه او خدمتگرانند از ملوک
هر یکی اندر دیار خویش روی صد تبار.

فرخی .


بخشش پیوسته را شمار نگیری
خدمت خدمتگران همی بشماری .

فرخی .


بل ملک او شد خاک و زر فرزند او خدمتگرش
ندهد جز او را بوی خوش کافور و مشک و عنبرش .

ناصرخسرو.


ششم خانه را کرده بهرام جای
چو خدمتگران گشته خدمت نمای .

نظامی .


وآن چنگ گردون وش سرش ده ماه نو خدمتگرش
ساعات روز و شب درش مطرب مهیا داشته .

خاقانی .


ترجمه مقاله