ترجمه مقاله

خربق اسود

لغت‌نامه دهخدا

خربق اسود. [ خ َ ب َ ق ِ اَ وَ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بیخ گیاهی است سیاه و پرگره و گرههای او مجوف و اکثر با تدویر و ریشهای سیاه و باریک از آن رسته و برگش شبیه به برگ چنار و از آن کوچکتر و زواید اطراف او بیشتر و با خشونت و ساقش کوتاه و بنفش و گلش سفید مایل بسرخی و بشکل خوشه و ثمرش شبیه بدانه ٔ قرطم و تخم او مسهل و بی مضرت تر از اصل آن در آخر نیم گرم و خشک و تند و پرخطر و از خربق سفید قوی تر و مسهل مرةالسودا و بلغم و صفرای آمیخته ببلغم و جذاب از عمق بدن و جهت امراض بارده قوی تر از سفید آن و در جمیع علل که سفید او مؤثر است خربق سیاه اسرع التأثیر از آن و جهت یرقان سددی و تنقیه ٔ مثانه و رحم و احشا و قصبه ٔ ریه و امراض مزمنه و خون نافع و مضر گرده و مصلحش کتیرا و صعتر و فودنج و مصطکی و بدلش خربق سفید و گویند: مازریون و چهار دانگ و زنش غاریقون است یا ماهی زهرج و ضماد او جهت بهق و آنچه درباب سفید او مذکور شد و رفع ثالیل و بردن گوشت زیاد فاسد و زخمها و بجهت ناسور صلب طلای او دو سه مرتبه مجرب و مضمضه و فتیله و فرزجه و قطور او در امراض مناسبه مثل سفید آن و پاشیدن طبیخ او در مواضع مانعدخول حشرات مثل کرم و امثال آن . آنچه که در طبیخ اوخیسانیده باشند، قاتل طیور و وحوش و چون در شیرینیها چند روز خیسانیده با جو مقشر یا عدس جوشانیده آب او را بنوشند چندان مضرات ندارد و بالخاصیة تنقیه به او کردن باعث تغییر مزاج می شود، بمزاج خوبی قریب بمزاج جوانی و غیر مرطوب المزاج را بغایت مضر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). حراقت وی زیادتر از حراقت ابیض بود و ورق وی بورق خیار ماند، اما شکافته تر بود و ساق وی کوچک بود و گل وی سفید بود اندکی بسرخی مایل بود و تخم وی مانند خسک دانه ٔ او و بیخ وی سیاه بود و ریشها داشته باشد و بر کوه بود و پوست بیخ وی مستعمل بودو وی در زمینهای خشک روید و وی را چون بشکنی از اندرون وی چون غباری بیرون آید و بهترین آن بود که میان فربهی و لاغری بود، بسیار گره بود، اندرون گره مجوف بود و لون بیرون وی سیاه بود و آنرا خالی رنگی خوانند و رجل الراعی خوانند و مالیوذیون نیز گویند. طبیعت آن گرم و خشک است در سیم گوشت مرده بخورد با سرکه بربهق طلا کردن نافع بود، وسواس و مالیخولیا را نافع بود. چون با موم و کندریا آب زفت با روغن قطران بیامیزند بر جرب مالند نافع بود. چون با سرکه بپزند، بدان مضمضه کنند درد دندان ساکن گرداند. بخور کردن همین عمل کند، اگر نزدیک درخت انگور بروید، اگر از آن انگور شراب سازند، مسهل بود و چون در داروهای چشم کنند؛قوت باصره بدهد و دفع سودا بکند. از جمع بدن و سهل صفرا و بلغم بود و صفرای غلیظ را مستغرق گرداند. زیادت از سقمونیا در علتها مزمن که بداروی مسهل محتاج بود مانند صداع و درد شقیقه بغایت نافع بود و مره ٔ سودا و مره ٔ صفرا براند به آسانی و شربتی از وی نیم درم بود تا نیم مثقال با فودنج وسعتر و ادویه های ملطف که کرم معده را سود دهد و بعضی در سکنجبین خیسانند یا شراب بعد از آن چون با آب بپزند یا بمرغ و مرق آن بیاشامند مسهل بلغم و صفرا و سودا بود، اما مضر بگرده و اسهال باشد که خناق آورد و مقدار دو درم تشنج احداث کند و مصلح وی در استعمال کتیرا بود، بدل آن نیم وزن آن کندش و نیم وزن آن هرچه باشد و گویند بدل آن نیم وزن آن مازریون است ، چهار دانگ وزن آن ... . (ازاختیارات بدیعی ). خربق سیاه برگ نبات او مانند برگ خیار است و ساق او کوتاه است و آنچه از وی بکار آید،بیخ اوست . اصل بیخ او همچون سر پیاز است . بیخهای باریک او شاخ زده و رنگ بیرون او سیاه است و اندرون او اغبر است و میان تهی است و اندر وی ماننده ٔ خانه ٔ عنکبوت چیزیست و هرگاه بشکنند مانند گردی یا دودی از وی برآید و اندر خشکی روید. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ترجمه مقاله