خرده گرفتن
لغتنامه دهخدا
خرده گرفتن . [ خ ُ دَ / دِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) عیب گرفتن . نکته گیری کردن . خرده سنجی کردن . انتقاد کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) :
بر کور و کر ار خرده نگیری مردی .
ز فرّ بزم تودی برده در نعیم بهشت
ز دست حادثه امروز میکشم تعذیب
مرا از این مثل صوفیانه یاد آید
اگر بخرده نگیرند برگ یا ترتیب .
یکی خرده بر شاه غزنین گرفت
که حسنی ندارد ایاز ای شگفت .
توان گفتن این با حقایق شناس
ولی خرده گیرند اهل قیاس .
بزرگی در این خرده بر وی گرفت
که دانا نگوید محال ای شگفت .
تابکرم خرده نگیری که من
غایبم از ذوق حضور ای صنم .
اول پدر پیر خورد رطل دمادم
تا مدعیان خرده نگیرند جوان را .
خرده بر سعدی مگیر ای جان که کاری خرد نیست
سوختن در عشق و آنگه ساختن بی روی تو.
گرد گل عارضش طاقت ریحان گرفت
حسن رخش خرده ها بر گل بستان گرفت .
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه بما روز الست .
برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر
کارفرمای قدر میکند این من چه کنم .
چو قسمت ازلی بی حضورما کردند
گر اندکی نه بوفق رضاست خرده مگیر.
گر زمسجد بخرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد.
بر کور و کر ار خرده نگیری مردی .
(منسوب به رودکی ).
ز فرّ بزم تودی برده در نعیم بهشت
ز دست حادثه امروز میکشم تعذیب
مرا از این مثل صوفیانه یاد آید
اگر بخرده نگیرند برگ یا ترتیب .
ظهیر فاریابی .
یکی خرده بر شاه غزنین گرفت
که حسنی ندارد ایاز ای شگفت .
سعدی (بوستان ).
توان گفتن این با حقایق شناس
ولی خرده گیرند اهل قیاس .
سعدی (بوستان ).
بزرگی در این خرده بر وی گرفت
که دانا نگوید محال ای شگفت .
سعدی (بوستان ).
تابکرم خرده نگیری که من
غایبم از ذوق حضور ای صنم .
سعدی .
اول پدر پیر خورد رطل دمادم
تا مدعیان خرده نگیرند جوان را .
سعدی (بدایع).
خرده بر سعدی مگیر ای جان که کاری خرد نیست
سوختن در عشق و آنگه ساختن بی روی تو.
سعدی (بدایع).
گرد گل عارضش طاقت ریحان گرفت
حسن رخش خرده ها بر گل بستان گرفت .
جمال الدین سلمان (از آنندراج ).
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه بما روز الست .
حافظ.
برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر
کارفرمای قدر میکند این من چه کنم .
حافظ.
چو قسمت ازلی بی حضورما کردند
گر اندکی نه بوفق رضاست خرده مگیر.
حافظ.
گر زمسجد بخرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد.
حافظ.