ترجمه مقاله

خرز

لغت‌نامه دهخدا

خرز. [ خ َ رَ ] (ع اِ) مهره . (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از منتهی الارب ).
- خرزالظهر ؛ مهره ٔ پشت . (منتهی الارب ).
|| اسباب خرده فروشی را گویند از مهره و آیینه و شانه و امثال آن ، چه خرزی خرده فروش باشد. (از برهان قاطع). در حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین آمده است : در عربی خرز بمعنی مهره و خرازت مشکدوزی و خراز مشکدوز است . (محیط المحیط) (السامی فی الاسامی ). و در عربی مستحدث خرز بمعنی سوراخ کردن ، زردوزی ، نقره دوزی چرم ، وصله کردن کفش های کهنه و خراز بمعنی کفاش و پینه دوز است . (دزی ج 1 ص 361). امروز خرازی بخرده فروشی اطلاق میشود :
بزرگواران همچون قلاده ٔ خرزند
تو همچو یاقوت اندرمیانه ٔ خرزی .

منوچهری .


|| (مص ) استوار گردیدن کار کسی . (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
ترجمه مقاله