ترجمه مقاله

خرسند کردن

لغت‌نامه دهخدا

خرسند کردن . [ خ ُ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اِقناع . (یادداشت بخط مؤلف ). اِحساب . (تاج المصادر بیهقی ). || شاد کردن :
دل و جان بدین رفته خرسند کن
همه گوش سوی خردمند کن .

فردوسی .


دل خویش از این گفته خرسند کرد
نه آهنگ رای خردمند کرد.

فردوسی .


دلش را در صبوری بند کردند
بیاد خسروش خرسند کردند.

نظامی .


دل خویش و بیگانه خرسند کرد.

سعدی (بوستان ).


بلطف خویش خدایا روان او خوش دار
بدان حیات بکن زین حیات خرسندش .

سعدی (دیوان چ مصفا ص 752).


ترجمه مقاله