ترجمه مقاله

خرطم

لغت‌نامه دهخدا

خرطم . [ خ ُ طُ ] (ع اِ) خرطوم . (یادداشت بخط مؤلف ) :
مخالفانْت گرفتار این چهار بلد
که داد خواهم هر یک جداجدا تفصیل
یکی به تیغ گران و یکی به تیر سبک
یکی به پنجه ٔ شیر و یکی بخرطم فیل .

مسعودسعد.


|| حَنَک . (منتهی الارب ). || بینی و پیش بینی . || فراهم آمدنگاه دو حنک . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله