خرم بهار
لغتنامه دهخدا
خرم بهار. [ خ ُرْ رَ ب َ ] (اِخ ) نام محلی بوده است . (ناظم الاطباء) :
نهادندسر سوی خرم بهار
سپهدار و آن لشکر نامدار.
رسیدم ببلخ و بخرم بهار
همان شادمان بودم از روزگار.
نهادندسر سوی خرم بهار
سپهدار و آن لشکر نامدار.
فردوسی .
رسیدم ببلخ و بخرم بهار
همان شادمان بودم از روزگار.
فردوسی .