خروب
لغتنامه دهخدا
خروب . [ خ َرْ رو ] (ع اِ) خرنوب . (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به «خرنوب » شود. || نام گیاهی است که هر جا روید نشان خرابی باشد . خارسم . (محمودبن عمر). فش . (محمودبن عمر). چنگ . چنگک . (یادداشت مؤلف ) :
آن زمان کت امتحان مطلوب شد
مسجد دین تو پرخروب شد.
گفت نامت چیست برگوبی دهان
گفت خروبست ای شاه جهان .
آن زمان کت امتحان مطلوب شد
مسجد دین تو پرخروب شد.
مولوی (مثنوی ).
گفت نامت چیست برگوبی دهان
گفت خروبست ای شاه جهان .
مولوی (مثنوی ).