ترجمه مقاله

خرو

لغت‌نامه دهخدا

خرو. [ خ ِ ] (اِ) بزبان بعضی از عربان بمعنی مطلق سرگین باشد همچو خروالدیک که سرگین خروس است و آنرا بر گزندگی سگ دیوانه نهند نافع باشد. و خروالفار که سرگین موش است ، چون بر دأالثعلب طلا کنند سودمند بود. همچنین خروالذئب که سرگین گرگ باشد، گویند اگر قدری از آن بر ریسمانی که از پشم گوسفندی که گرگ او را کشته باشد بندند و آن ریسمان را بر ران صاحب قولنج ببندند در حال بگشاید. (برهان قاطع). فَضله . چَلْغوز. (یادداشت بخط مؤلف ). || گِل . لای . (یادداشت بخط مؤلف ) :
بس کسا کاندر هنر وندر گهر دعوی کند
همچو خردر خرو ماند چون گه برهان شود.

فرخی .


ترجمه مقاله