خرکاه
لغتنامه دهخدا
خرکاه . [ خ َ ] (معرب ، اِ) معرب خرگاه . رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص 262 و 264 شود :
هفت خاتون را در این خرکاه سبز
راه این درگاه والا دیده ام .
بر درش بسته میان خرکاه وار
شاه این خرکاه مینا دیده ام .
عیسی کده خرکاه او وز دلو یوسف چاه او
در حوت یونس گاه او بر سان نو پرداخته .
- خرکاه ماه ؛خرگاه ماه . خرگاه مه . خرگه مه . خرمن ماه . خرمن مه . این ترکیبات برای آن دائره ٔ ملون است که گاهگاه گرد ماه پدید آید. (از شرفنامه ٔ منیری ).
هفت خاتون را در این خرکاه سبز
راه این درگاه والا دیده ام .
خاقانی .
بر درش بسته میان خرکاه وار
شاه این خرکاه مینا دیده ام .
خاقانی .
عیسی کده خرکاه او وز دلو یوسف چاه او
در حوت یونس گاه او بر سان نو پرداخته .
خاقانی .
- خرکاه ماه ؛خرگاه ماه . خرگاه مه . خرگه مه . خرمن ماه . خرمن مه . این ترکیبات برای آن دائره ٔ ملون است که گاهگاه گرد ماه پدید آید. (از شرفنامه ٔ منیری ).