خری
لغتنامه دهخدا
خری . [ خ ِ ] (اِ) گلی زرد پررنگ میان سیاه که همیشه بهار و خیری نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
رونق زیب دگر دارد کنون طرف چمن
از خری و خطمی و ریحان وشاخ یاسمن .
|| ایوان . صفه . (از ناظم الاطباء). || (ص ) شوم . نحس . نامبارک . (ناظم الاطباء) :
باز همایون چو جغد گشت خری
جغدک شوم خری همایون شد.
رونق زیب دگر دارد کنون طرف چمن
از خری و خطمی و ریحان وشاخ یاسمن .
ابن یمین (از فرهنگ جهانگیری ).
|| ایوان . صفه . (از ناظم الاطباء). || (ص ) شوم . نحس . نامبارک . (ناظم الاطباء) :
باز همایون چو جغد گشت خری
جغدک شوم خری همایون شد.
ناصرخسرو (از فرهنگ جهانگیری ).