ترجمه مقاله

خری

لغت‌نامه دهخدا

خری . [خ َ ] (حامص ) حماقت . سفاهت . (از ناظم الاطباء). بلادت یا نادانی . جهالت . (یادداشت بخط مؤلف ) :
به دین از خری دور باش و بدان
که بی دینی ای پور بی شک خریست .

ناصرخسرو.


شیر خدای را چو مخالف شودکسی
هرگز مکن مگر به خری هیچ تهمتش .

ناصرخسرو.


ای امت بدبخت بدین زرق فروشان
جز کز خری و جهل چنین فتنه چرایید.

ناصرخسرو.


تو دست چپ در این معنی ز دست راست نشناسی
کنون با این خری خواهی که اسرار خدا یابی .

سنائی .


گاو را بفروخت حالی خر خرید
گاویش بود و خری بر سر خرید.

عطار.


همچو فرعونی مرصع کرده ریش
برتر از عیسی پریده از خریش .

مولوی (مثنوی ).


نیست این از ران گاو ای مفتری
ران گاوت می نماید از خری .

مولوی (مثنوی ).


از پی رد و قبول عامه خود را خر مکن
زانکه نبود کار عامه جز خری یا خرخری .

سنائی (دیوان ص 663).


ترجمه مقاله