خسرو خاور
لغتنامه دهخدا
خسرو خاور. [ خ ُ رَ / رُ وِ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خورشید است . (از برهان قاطع).آفتاب . مهر. هور. (یادداشت بخط مؤلف ) :
خوشم آمد که سحر خسرو خاور می گفت
با همه پادشهی بنده ٔ توران شاهم .
سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد
بدست مرحمت یارم در امیدواران زد.
|| پادشاه مغرب را نیز گویند. (برهان قاطع).
خوشم آمد که سحر خسرو خاور می گفت
با همه پادشهی بنده ٔ توران شاهم .
حافظ.
سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد
بدست مرحمت یارم در امیدواران زد.
حافظ.
|| پادشاه مغرب را نیز گویند. (برهان قاطع).