ترجمه مقاله

خسر

لغت‌نامه دهخدا

خسر. [ خ ُ س ُ ] (اِ) پدرزن . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) :
چه نیکو سخن گفت یاری بیاری
که تا کی کشیم از خسر ذل و خواری .

رودکی .


به دل گفت با این سخن جنگ نیست
چو شنگل خسر باشدم ننگ نیست .

فردوسی .


به گوهر بدان روز تنگ آورم
که پیش خسر هدیه جنگ آورم .

فردوسی .


باز بالادوتا چو ... خسر
مویش اندر کشفته چون ... خش .

منجیک .


بدسگال تو و مخالف تو
خسر جنگجوی با داماد.

فرخی .


بنزدیک امیر مودود آمد و هر چه وی را آورده بودند آن جا آوردند امیر مودود وی را بسیار بنواخت و از آنجا به خانه ٔ وزیر آمد خسرش . (تاریخ بیهقی ). امیر گوزگانان خسر سلطان محمود بود. (تاریخ بیهقی ). بواسحاق که وی خسر بوالعباس بودبسیار مردم گرد کرد. (تاریخ بیهقی ).
مفخر جمله انبیا او بود
خسر میرمرتضی اوبود.

سنائی .


نگویم ای زن تو گشته قلطبان شوهر
سیاهه ٔ خسر و زن شده ترا داماد.

سوزنی .


داماد خسرگای بدی بیش بسی سال
و امسال خسر خواجه ٔ داماد سپوزی .

سوزنی .


خسر زان پس به طبع شاد برخاست
بکار آرایش داماد برخاست .

حکیم نزاری (از انجمن آرای ناصری ).


|| پدرشوهر. (از ناظم الاطباء) (برهان قاطع) : چون بامداد پدر شوی درآمد و پای اورنجن بنمود و آنچه دیده بود باز گفت پسر گفت ، راست گفته اند، دشمنی خسر و زن پسر چون دشمنی موش و گربه است . (سندبادنامه ). خسر خجل شد و از پیش پسر رنجوردل بیرون شد. (سندبادنامه ).
ترجمه مقاله