خشنسار
لغتنامه دهخدا
خشنسار. [ خ َ ش َ ] (اِ) نوعی مرغابی بزرگ تیره رنگ میان سر سفید باشد و ترکان قشقلدان می گویند. (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). مرغابی کوچکتر از کودزه . (از صحاح الفرس ). در حاشیه ٔ برهان قاطع دکتر معین آمده . از خشن (هَ .م ) مخفف خشین (هَ .م ) + سار (=سر) لغةً بمعنی «دارنده ٔ سر آبی سیاه » :
از آن کردار کو مردم رباید
عقاب تیز برباید خشنسار.
پیاده همی شد ز بهر شکار
خشنسار دید اندرآن رودبار.
برگهای رز چون پای خشنسار
زرگون ایدون چون دو رخ بیماران .
لب چشمه ها پر خشن سار و ماغ
زده صف شقایق همه دشت و راغ .
ز مرجان هر تذروی قیمتی پیرایه ای دارد
ز دیبا هر خشنساری گران سرمایه ای دارد.
از آن کردار کو مردم رباید
عقاب تیز برباید خشنسار.
دقیقی .
پیاده همی شد ز بهر شکار
خشنسار دید اندرآن رودبار.
فردوسی .
برگهای رز چون پای خشنسار
زرگون ایدون چون دو رخ بیماران .
منوچهری .
لب چشمه ها پر خشن سار و ماغ
زده صف شقایق همه دشت و راغ .
اسدی .
ز مرجان هر تذروی قیمتی پیرایه ای دارد
ز دیبا هر خشنساری گران سرمایه ای دارد.
لامعی .