ترجمه مقاله

خشکار

لغت‌نامه دهخدا

خشکار. [ خ ُ ](اِ) آرد سپوس دار. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). آردی باشد که نخاله ٔ آن را جدا نکرده باشند . (برهان قاطع) (فرهنگ خطی ) (فرهنگ جهانگیری )(انجمن آرای ناصری ). آرد گندم درشت که خوب آسیا نشده یا خوب بیخته نشده باشد. (یادداشت بخط مؤلف ). دقیق الذی لم تنزع نخالته . (ابن بیطار) : پس ماءاللحم بیاشامد با اندکی نان خشکار در وی ترید کرده . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). حکی ان بعض الورقاء کان عند مالک یأکل الخاص و یطعمه الخشکار فاستنکف الرقیق من ذلک و طلب البیع فباعه واشتراه من یأکل الخشکار و یطعمه النخالة (کشکول ). || نان پخته از آرد سبوس ناگرفته . نانی که شبیه بنان دو الکه می باشد. نان دو تنوره . نان درشت .(یادداشت بخط مؤلف ). نان سپوسین (مقدمة الادب زمخشری )، سمراء : قل للوزیر ادام اﷲ دولته اذکرتنا ادمنا و الخبز خشکار اذ لیس فی الباب بواب لدولتکم ولا حمار و فی الشط طیار. (از یتیمة الدهر ثعالبی ).
نخواهد آنکه ز زردآب زردروی شود
خورد سه لقمه ٔ خشکار بامداد نهار.

(از انجمن آرای ناصری ).


خشکار گرسنه را کلیج است
با سیری نان میده هیچ است .

نظامی .


- خبزالخشکار ؛ نانی که از آرد خشکار ساخته اند: الخبز المتخذ من سمیذالحنطة التی وضعنا اکثر غذاء من الخشکار. (ابن البیطار). و یتلوه خبزالواری فی ذلک ثم خبزالخشکار. (ابن البیطار). قال روفس : خبزالخشکار یلین البطن و الحواری یعقله . (ابن البیطار).
- نان خشکار ؛ نانی که از آرد خشکار درست کرده .
|| نان ریزهای خشک که در توشه دان مسافران بود. (از تحفة السعادة) :
بدین نان ریزه ها منگر که دارد شب برین سفره
که از دریوزه ٔ عیسی است خشکاری در انبانش .

خاقانی .


نان میده از معده دیرتر از نان خشکار بیرون شود و نفخ بیش از آن کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || درگیلکی بنوعی شیرینی که از رشته های آرد برنج سازند و در داخل مغز گردو کنند اطلاق میشود. (از حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع). || خاگینه را گویند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله