خشک آوردن
لغتنامه دهخدا
خشک آوردن . [ خ ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از سخن نگفتن و سکوت کردنی باشد از غایت اعراض و بی دماغی :
مستی فزود اندر سرم
خامش کنم خشک آورم
خواهی تمامش بشنوی
امشب برو فردا بیا.
خشک می آورد او را شهریار
او مکرر کرد رقعه چندبار.
|| اصطلاحی است در تداول حمامیان بمعنی لنگ خشک آوردن برای مشتری . (یادداشت بخط مؤلف ).
مستی فزود اندر سرم
خامش کنم خشک آورم
خواهی تمامش بشنوی
امشب برو فردا بیا.
مولوی (از انجمن آرای ناصری ).
خشک می آورد او را شهریار
او مکرر کرد رقعه چندبار.
مولوی (مثنوی ).
|| اصطلاحی است در تداول حمامیان بمعنی لنگ خشک آوردن برای مشتری . (یادداشت بخط مؤلف ).