ترجمه مقاله

خشینه

لغت‌نامه دهخدا

خشینه . [ خ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) هر چیز سیاه رنگ مایل بکبودی .(از برهان قاطع). چرمه رنگ (نسخه ای از اسدی )، رنگی بود میان کبود و سیاهی (نسخه ای از اسدی ) :
کوهسار خشینه را به بهار
که فرستد لباس حورالعین .

کسائی .


فرودآید ز پشتش پور ملعون
شده کالفته چون خرس خشینه .

لبیبی .


|| بازی بود که پشت او کبود و تیره رنگ بود و بعضی گویند مرغابی سیاه رنگ است به کبودی مایل . (برهان قاطع). تز؛ مرغی بود کوچک بلون خشینه بر جهد و نیک نتواند پریدن و در گلستانها بیشتر باشد. (صحاح الفرس ).
- باز خشینه ؛بازی را گویند که چشم و پشت آن سیاه باشد و در شکارسخت و دلیر و تیزپر و چون از مرتبه ٔ بچگی برآید چشمش سرخ شود. (از فرهنگ جهانگیری ) :
نیارد کرد در ایام عدلت
جفا بر تیهوان بازِ خشینه .

شمس فخری (از فرهنگ جهانگیری ).


|| (ص ) سفید و خودرنگ هم بنظر آمده است که آن را مله گویند بفتح میم و لام مشدد. (برهان قاطع).
ترجمه مقاله