ترجمه مقاله

خصب

لغت‌نامه دهخدا

خصب . [ خ ِ ] (ع مص ) فراخ سال و فراخ حال گردیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) فراوانی . (یادداشت بخط مؤلف ) : اگر امضای رای ملک بدان پیوندد همه در خصب و نعمت افتیم . (کلیله و دمنه ). اگر بدان تحویل توانید کرد در امن و راحت و خصب ... افتید. (کلیله و دمنه ). وحوش بسیار بسبب چراخور و آب در خصب نعمت بودند. (کلیله و دمنه ). لشکر او از خصب آن قلعه بمرتعی هنی و مربع سنی رسیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). ولی آن موضع بحصانت آن قلاع مغرور و بخصب آن نواحی و بقاع مسرور. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ). صواب آن است که پناه باکوه دهیم و بحصانت جوانب و خصب اطراف و نواحی آن مستظهر شویم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || فراخی سال . (ناظم الاطباء). نقیض جدب . (یادداشت بخط مؤلف ) :
همچنین دان جمله احوال جهان
قحط و خصب و جنگ و صلح و افتتان .

مولوی .


|| فراخی حال . (ناظم الاطباء)(یادداشت بخط مؤلف ). فراخی ناحیه ٔ مرد و بسیاری خیر وی . || (ص ) بسیارنبات . (ناظم الاطباء). بسیار سرسبز، بسیار خرم . (یادداشت بخط مؤلف ).
- بلد خصب ؛ شهر فراخ سال . (ناظم الاطباء).
- ارضون خصب ؛ زمینهای بسیارگیاه فراخ سال . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله