خضراء
لغتنامه دهخدا
خضراء. [ خ َ ] (ع اِ) آسمان . (منتهی الارب ) :
می چون شفق صفرازده مستان چو شب سودازده
و آتش درین خضراء زده دستی که حمرا داشته .
|| سواد قوم و معظم ایشان . || تره های سبز، مانند گندنا و جز آن . || فواکه مانند سیب و امرود و جز آن . ج ، خضراوات . || لشکرگران که در آهن گرفته باشد خود را از سلاح . || دول سبز گشته از آب کشی . || کبوتران اهلی . (منتهی الارب ). || سبزی . (یادداشت بخط مؤلف ) :
رویش طغرای سعد رأیش خضرای فتح
اینت مبارک همای آنت همایون فلک .
باد خضرای فلک لشکرگهش کاعلام او
ساحت این هفت غبرا برنتابد بیش ازین .
کی باشدت نجات ز صفرای روزگار
تا باشدت حیات ز خضرای آسمان .
ارغوان ریخته بر درگه خضرای چمن
نقشهایی که در او خیره بماند ابصار.
|| سبزه میدان . سبزمیدان . (یادداشت بخط مؤلف ). || (اصطلاح محدثان ) جامه ای را گویند که در آن خطهای سبز باشد کما فی تیسیر القاری ترجمه ٔ صحاح البخاری . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
می چون شفق صفرازده مستان چو شب سودازده
و آتش درین خضراء زده دستی که حمرا داشته .
خاقانی .
|| سواد قوم و معظم ایشان . || تره های سبز، مانند گندنا و جز آن . || فواکه مانند سیب و امرود و جز آن . ج ، خضراوات . || لشکرگران که در آهن گرفته باشد خود را از سلاح . || دول سبز گشته از آب کشی . || کبوتران اهلی . (منتهی الارب ). || سبزی . (یادداشت بخط مؤلف ) :
رویش طغرای سعد رأیش خضرای فتح
اینت مبارک همای آنت همایون فلک .
خاقانی .
باد خضرای فلک لشکرگهش کاعلام او
ساحت این هفت غبرا برنتابد بیش ازین .
خاقانی .
کی باشدت نجات ز صفرای روزگار
تا باشدت حیات ز خضرای آسمان .
خاقانی .
ارغوان ریخته بر درگه خضرای چمن
نقشهایی که در او خیره بماند ابصار.
سعدی .
|| سبزه میدان . سبزمیدان . (یادداشت بخط مؤلف ). || (اصطلاح محدثان ) جامه ای را گویند که در آن خطهای سبز باشد کما فی تیسیر القاری ترجمه ٔ صحاح البخاری . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).