خضرخان
لغتنامه دهخدا
خضرخان . [ خ ِ ] (اِخ ) ابن طفغاج . رجوع به خضربن ابراهیم در این لغت نامه شود :
عالمان چون خضر پوشیده برهنه پاو سر
نعل پی شان هم سر تاج خضرخان آمده .
خضر است و جان و خانه بعزلت کند بدل
هم خضرخان و مشغله ٔ اوزگند او.
عنان جیحون در دست طبع خاقانی است
از آن جهت بسمرقند خضرخان ماند.
عالمان چون خضر پوشیده برهنه پاو سر
نعل پی شان هم سر تاج خضرخان آمده .
خاقانی .
خضر است و جان و خانه بعزلت کند بدل
هم خضرخان و مشغله ٔ اوزگند او.
خاقانی .
عنان جیحون در دست طبع خاقانی است
از آن جهت بسمرقند خضرخان ماند.
خاقانی .