ترجمه مقاله

خضر

لغت‌نامه دهخدا

خضر. [ خ َ ض َ ](اِ) گیاه . سبزی . (یادداشت بخط مؤلف ) :
باغها کردی چون روی بتان از گل سرخ
راغها کردی چون سنبل خوبان ز خضر.

فرخی .


جود تو هنگام سحر
هم بر شجر هم بر خضر.

ناصرخسرو.


گل کن ز خون دیده همه خاک سجده گاه
زآن پیش کز گل تو همی بردمد خضر.

عطار.


گرچه خسبی آخر اندر رز نگر
این درختان بین و آثار خضر.

مولوی .


زاغ پوشیده سیه چون نوحه گر
در گلستان نوحه کرده بر خضر.

مولوی .


باش چون دولاب نالان چشم تر
تا ز صحن جانت برروید خضر.

مولوی .


ترجمه مقاله