ترجمه مقاله

خطخط

لغت‌نامه دهخدا

خطخط. [ خ َ خ َ ] (ص مرکب ) با خطها. مخطط. صاحب خطوط :
خطخط که کرده جزع یمانی را
بوی از کجاست عنبر سارا را.

ناصرخسرو.


|| کلمه ٔ امر که در فرمان دادن کسی را که ناگهان با نیزه حمله کند، استعمال کنند. (از ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله