ترجمه مقاله

خطی

لغت‌نامه دهخدا

خطی . [ خ َطْ طی ] (ص نسبی ) منسوب بخط . (ناظم الاطباء). دست نویس . مقابل چاپی . || (اِ) نیزه و سنانی است منسوب به «خط» و خط لنگرگاهی بوده است به بحرین که نیزه ٔ خوب می ساخته و می فروخته اند و از این حیث معروف بوده است :
بدست اندرش برق و زیرش براق
که یاردش پیش آمدن وز کجا
که نه طعن زوبینش رد کرد کس
که نه کژ شدش زخم و خطی خطا.

غضایری .


آن پیشرو پیشروان همه عالم
چون پیشرو نیزه ٔ خطی که سنانست .

منوچهری .


و بجزیره ٔ خط بیرون آمد کی نیزه های خطی از آنجاآرند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).
دل دوزد نوک نیزه ٔ خطی
جان سوزد حد تیغ روهینا.

مسعودسعد.


دست تو شمس و خطی تو خط استواست
کاقلیم شرک را بتعزا برافکند.

خاقانی .


خطی او همچو خط استواء
ناگزیر از آسمان ملک باد.

خاقانی .


هم از نیزه ٔ خطی سی ارش .

نظامی .


و بنیزه ٔ خطی قلم اقلیم نکته دانی ... (حبیب السیر). || اسبی که در مسابقه ٔ هشتم آید بقول میدانی و هفتم بقول نصاب . (یادداشت بخط مؤلف ).
ترجمه مقاله