ترجمه مقاله

خفه

لغت‌نامه دهخدا

خفه . [ خ َف َ / ف ِ ] (اِ) خپه . فشردگی گلو. (ناظم الاطباء). خبه . خَبَک . خَباک . (یادداشت بخط مؤلف ). || بدارآویختگی . || عطسه . || احتباس نفس . نفس بریده و دم گرفته . (ناظم الاطباء). || (ص ) گرفته . مقابل باز و صاف . (یادداشت بخط مؤلف ). چون : رنگ این اطاق خفه است . صدای او خفه است .
- خفه خفه ؛ آهسته آهسته در سخن . (یادداشت بخط مؤلف ).
- هوای خفه ؛ هوایی که دم کرده و نفس در آن تنگ میشود. هوای دم کرده . (یادداشت بخط مؤلف ) : زیر آسمان گرم و هوای خفه برای سوسن یکنواخت و غم انگیز بود. (سایه روشن صادق هدایت ص 12).
|| دلتنگ . دلگیر. (یادداشت بخط مؤلف ) : دورنمای شهر خفه ، مرموز... پیدا بود. (سایه روشن صادق هدایت ص 10).
- اطاق خفه ؛ اطاق دلگیر.
|| تنگ خلق . کج خلق . (از لغت محلی شوشتر).
- خفه شدن ؛ تنگ خلق شدن . چون : از دست فلانی کم کم داشتم خفه می شدم .
- خفه کردن ؛ تنگ خلق کردن . عصبانی کردن . چون : حسن داشت کم کم مرا خفه می کرد.
|| گلوفشرده . (ناظم الاطباء). مرده بر اثر فشردن گلو.
- خفه شدن ؛ گلو فشردن و بر اثر آن مردن .
- خفه گردیدن ؛ خفه شدن . مردن بر اثر فشرده شدن گلو. (یادداشت بخط مؤلف ). بسته شدن راه گلو :
برنجد گلویی که بی خون بود
خفه گردد ار خونش افزون بود.

نظامی .


- خفه نمودن ؛ خفه کردن .
|| سرفه . سعال . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله