خلاص دادن
لغتنامه دهخدا
خلاص دادن . [ خ ِ / خ َ دَ ] (مص مرکب ) رهایی دادن . خلاصی بخشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : تریاک فاروق از گزیدن افعی و گزیدن همه انواع ماران و سگ دیوانه خلاص دهد و مضرت همه زهرهای دیگر که کشنده است بازدارد. (ذخیره خوارزمشاهی ).
ارجو که بسعی و اهتمام تو
زین غم بدهد خلاص دادارم .
داند که نکرده ام گناهی
آن کس که خلاص خواهدم داد.
بخت ار بتو راه دادنم نتواند
آخر ز خودم خلاص دادن داند.
بده دینار از قیدم خلاص داد . (گلستان سعدی ).
ارجو که بسعی و اهتمام تو
زین غم بدهد خلاص دادارم .
مسعودسعدسلمان .
داند که نکرده ام گناهی
آن کس که خلاص خواهدم داد.
مسعودسعدسلمان .
بخت ار بتو راه دادنم نتواند
آخر ز خودم خلاص دادن داند.
خاقانی .
بده دینار از قیدم خلاص داد . (گلستان سعدی ).