ترجمه مقاله

خلد

لغت‌نامه دهخدا

خلد. [ خ َ ل َ ] (ع اِ) حال . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || دل . یقال : وقع ذلک فی خلدی ؛ ای فی قلبی . || نفس . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || نام مرضی است که اسب می گیرد و بر اثر این مرض یک نقطه از بدن آن سوراخ میشود و از آن مایع زردرنگی بیرون می ریزد و چون آنرا با آتش داغ کنند؛ آن موضع خوب میشود، ولی جای دیگر دوباره دچار میشود و آنقدر ادامه می یابد تا اسب بمیرد. (از صبح الاعشی ).
ترجمه مقاله