ترجمه مقاله

خلد

لغت‌نامه دهخدا

خلد. [ خ ُ ] (ع اِ) نوعی از قبره . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || دست برنجن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). ج ، خِلدَة. || گوشواره . (منتهی الارب ) (از تاج العروس )(از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، خِلدَة. || بقا. همیشگی . (منتهی الارب ). جاویدان . (یادداشت بخط مؤلف ) : ثم قیل للذین ظلموا ذوقواعذاب الخلد هل تجزون الا بما کنتم تکسبون . (قرآن 52/10). فوسوس الیه الشیطان قال یا آدم هل اءَدلک علی شجرة الخلد و ملک لایبلی ̍. (قرآن 120/20). قل اءَذالک خیر ام جنة الخلد التی وعد المتقون . (قرآن 15/25).
نه در بهشت خلد شود کافر
کآن جایگاه مؤمن میمونیست .

ناصرخسرو.


|| بهشت . فردوس . (منتهی الارب ) :
زخواری عز بدست آور که باشد رنج با راحت
ز طاعت خلد حاصل کن که باشد خار با خرما.

فخرالدین مطرزی .


من ز دیدار شه جدا ماندم
آدم از خلد و روضه ٔ رضوان .

فرخی .


سیزده سال اگر ماند در خلد کسی
برسبیل حبس آن خلد نماید چو جحیم .

ابوحنیفه ٔ اسکافی .


گیتی آراسته چو خلد مخلد.

منوچهری .


جهان از خلد گویی مایه گیرد چون بهار آید
بچشم از دور هر دشتی بساط پرنگار آید.

لامعی جرجانی .


ترا پیرایه از دانش پدید است
که باب خلد را دانش کلید است .

ناصرخسرو.


در خلد چگونه خورد آدم
آنجا چو نبود شخص نانخور.

ناصرخسرو.


گر ماه چه روشن است چون روی تو نیست
ور خلد چه خرم است چون کوی تو نیست
مشک ختنی چو زلف خوشبوی تو نیست
یکسر هنری عیب تو جز خوی تو نیست .

مسعودسعدسلمان .


ز فر ماه فروردین جهان چون خلد رضوان شد
همه حالش دگرگون شد همه رسمش دگرسان شد.

امیرمعزی .


گر مقدس گردد اندر حضرت قدسی کسی
همچو قدوسان بود در خلد فیها خالدون .

سنائی .


یکی از آن کنیزکان ... در جمال رشک عروسان خلد بود. (کلیله و دمنه ).
دولت بزاید داد او، چون خلد کایمان بردهد
راحت فزاید باد او، چون شکر کاحسان بردهد.

خاقانی .


کز بزم تو خلد جان ببینم .

خاقانی .


دلت خلد است خالی ساز از طاووس و شیطانش .

خاقانی .


این آب در زعم اهل هند شرفی و خطری عظیم دارد و منبع آن از چشمه ٔ خلد شناسند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
رضوان در خلد بازکرده ست
کز عطر مشام روح خوشبوست .

سعدی .


بخلدم دعوت ای زاهد مفرمای
که این سیب زنخ زآن بوستان به .

حافظ.


ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل
سلسبیلت کرده جان و تن سبیل .

حافظ.


- روضه ٔ خلد ؛ بهشت :
فلک مر قلعه و مر باغ او را
به پیروزی درافکنده ست بنیان
یکی را سد یأجوج است باره
یکی را روضه ٔ خلد است بالان .

عنصری .


- هشت خلد ؛ هشت بهشت :
حجت بهشت خلد نیارد سر
صدیقه گر بحشر بود یارش .

ناصرخسرو.


رضوان ز هشت خلد بود عارش .

ناصرخسرو.


پیران هفت چرخ بمعلوم هشت خلد.

خاقانی .


ملکش بخلد ماند در هشت خلد ملکش
از ذات شهریاری رضوان تازه بینی .

خاقانی .


هشت خلد مجلسش را نه فلک ده یازده .

خاقانی .


از هفت سپهر و هشت خلدش .

خاقانی .


در شش جهات عالم از هشت خلد خوشتر
در تو نگاه کردن در نور ماهتابی .

عطار.


گدای کوی تو از هشت خلد مستغنی است
اسیر عشق تو از هر دو عالم آزاد است .

حافظ.


ترجمه مقاله