خلوتگاه
لغتنامه دهخدا
خلوتگاه . [ خ َل ْ وَ] (اِ مرکب ) محل انزوا. (ناظم الاطباء) :
یک شبی مجنون بخلوتگاه ناز
با خدای خویشتن می کرد راز.
ز خلوتگاه ربانی وثاقی در سرای دل .
|| شبستان . (ناظم الاطباء) :
درون بردندش از در شادمانه
بخلوتگاه آن شمع زمانه .
|| محل آسایش . (ناظم الاطباء) :
ملک روزی بخلوتگاه بنشست
نشاند آن لعبتان را نیز بر دست .
یک شبی مجنون بخلوتگاه ناز
با خدای خویشتن می کرد راز.
(منسوب به مولوی ).
ز خلوتگاه ربانی وثاقی در سرای دل .
سعدی .
|| شبستان . (ناظم الاطباء) :
درون بردندش از در شادمانه
بخلوتگاه آن شمع زمانه .
نظامی .
|| محل آسایش . (ناظم الاطباء) :
ملک روزی بخلوتگاه بنشست
نشاند آن لعبتان را نیز بر دست .
نظامی .