ترجمه مقاله

خمانیدن

لغت‌نامه دهخدا

خمانیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) کج کردن . خم کردن . پیچیدن . پیچانیدن . (ناظم الاطباء). دوتا کردن . دوتاه کردن . منحنی کردن . کوژ کردن . دولا کردن . خم دادن . خم کردن . چون کمانی کج کردن . تعویج . چون : خمانیدن چوب . خمانیدن پشت کسی را. خمانیدن سقف را با بارهای گران . (یادداشت بخط مؤلف ). تفرقع؛ بانگ آمدن از انگشتان بخمانیدن . (منتهی الارب ). قعش ؛ خمانیدن سر چوب بسوی خویش . (منتهی الارب ). || کج کردن . تاب دادن . (ناظم الاطباء). || تقلید کردن گفتگو و حرکات و سکنات مردم را بطریق مسخرگی . (از ناظم الاطباء).
- بازخمانیدن کس را ؛ بازگردانیدن کسی را و چون او گفتن و چون او کردن استهزاء و ریشخنده را. او را برآوردن نیز گویند و امروز تقلید کسی یا ادای کسی را درآوردن گویند و نیز شکلک ساختن . (یادداشت بخط مؤلف ) :
چون بوزنه ای کو بکسی بازخماند.

طیان (از فرهنگ اسدی نخجوانی ).


- خمانیدن به کسی ؛ شکلک ساختن بدو. ادای او را درآوردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
ترجمه مقاله