ترجمه مقاله

خمول

لغت‌نامه دهخدا

خمول . [ خ ُ ] (ع اِمص ) گمنامی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) : ماسزا داریم که منزلتی .... و بدین خمول و انحطاط راضی نباشیم . (کلیله و دمنه ). آنکه بخمول راضی گردد نزدیک اهل مروت وزنی ندارد. (کلیله و دمنه ). نشاید پادشاهان را که هنرمندان را بخمول اسلاف فروگذارند. (کلیله و دمنه ). از خزائن اموال و کرایم خمول و طرفی ... ممالک خویش به او بازگذاردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
زآنکه خوشخو آن بود کو در خمول
باشد از بدخوی و بدطبعان حَمول .

مولوی .


|| حقارت . مذلت . || تاریکی . ظلمت . (از ناظم الاطباء).
- کنج خمول ؛ گوشه ٔ تنهایی و تاریکی و عزلت . (از ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله