ترجمه مقاله

خمیرمایه

لغت‌نامه دهخدا

خمیرمایه . [ خ َ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) هرچیز که مخصوص باشد مر حصول تخمیر را در جسمی و خصوصاً قطعه ای از خمیرترش که آن را داخل در خمیر نان می کنند جهت برآمده شدن و آماسیدن وی و برازده نیز گویند. (یادداشت بخط مؤلف ) :
پیری خمیرمایه ٔ مرگ است ای عجب
از موی کس شنید که آید برون خمیر.

کمال الدین اسماعیل .


با خود مخمر کردند که خمیرمایه ٔ طینت جناب خلافت مآب ایشان خواهند بود. (حبیب السیر).
- خمیرمایه ٔ شقاق ؛ منشاء و اساس نفرت و دشمنی . آنچه موجب شود که شقاق و نفاق پدید آید.
- خمیرمایه ٔ نفاق ؛ اصل نفاق . اساس شقاق .
|| مایه . ترش خمیر. ترشه . ترشه خمیر. خمیرترش . فتاق . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خمیرترش شود : خمیرمایه معروف است و هر کس نیک داند که چون قدری در خمیر گذارند همگی آن را مخمر کند. (قاموس کتاب مقدس ).
- خمیرمایه کردن ؛ خمیرمایه درست کردن خمیرمایه ساختن . ترشه خمیر درست کردن .
ترجمه مقاله