ترجمه مقاله

خمیس

لغت‌نامه دهخدا

خمیس . [ خ َ ] (ع اِ) لشکر بدان جهت که پنج رکن دارد: مقدمه ، قلب ، میمنه ، میسره ، و ساقه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || پنجشنبه . (یادداشت بخط مؤلف ).
- خمیس الناس ؛ جماعت مردم : ما ادری ای خمیس الناس هو؛ نمیدانم از کدام جماعت مردم است او. (منتهی الارب ).
|| قسمی برد و آن را خِمس نیز گویند. (یادداشت بخط مؤلف ). || (ع ص ) پنج گزی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : ثوب خمیس . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). رمح خمیس . (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله