ترجمه مقاله

خم گرفتن

لغت‌نامه دهخدا

خم گرفتن . [ خ َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خمیدن . دوتا شدن . منحنی شدن . کج شدن . دولا شدن . (یادداشت بخط مؤلف ):
نتوانم این دلیری منحنی کردن
زیرا که خم بگیرد بالایم .

ابوالعباس .


بدانگه که خم گیردت یال و پشت
بجز باد چیزی نداری به مشت .

فردوسی .


کمان گوشه ٔ ابرویش خم گرفت
ز تندیش گوینده رادم گرفت .

نظامی .


اول و آخر هر ماه از آن گیرد خم .

نظامی .


- خم گرفتن پشت ؛ دوتا شدن . دولا شدن پشت . کنایه از پیری .
ترجمه مقاله