ترجمه مقاله

خنجری

لغت‌نامه دهخدا

خنجری . [ خ َ ج َ ] (ص نسبی ، اِ) قسمی از تیره ٔ کاکتس ها که برگ آن شکل خنجر دارد. (یادداشت مؤلف ). || نام سازی است . (آنندراج ). یک نوع طبل کوچک . (ناظم الاطباء) : مریخ شمشیر خود را گذاشته کف به خنجری قوالان کشد. (ملاطغرا بنقل ازآنندراج ). || منسوب به خنجر. (یادداشت بخط مؤلف ). || رنگارنگی ابریشم . (ناظم الاطباء). || چون خنجر. (یادداشت بخط مؤلف ).
- غضروف خنجری ؛ نام استخوانی غضروفی پهن در زیر سینه که سوی زیرین آن مائل به استداره است .(یادداشت بخط مؤلف ) : اندرین استخوانهای سینه غضروفی پیوسته است پهن آن را خنجری گویند از بهر آنکه با سر خنجر ماند و این غضروف چون سپری است معده را. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ترجمه مقاله