ترجمه مقاله

خنفساء

لغت‌نامه دهخدا

خنفساء. [ خ ُ ف ُ ] (ع اِ) جانوری گندبوی که خبزدوک گویند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). بهندی آن را گیرونده می نامند. (از آنندراج ). خُنفَس . خِنفِس . خُنفَسه . خُنفُسَه . خبزدو.(صحاح الفرس ). خبزدوکه . (بحر الجواهر). خبزدوک ماده . (زمخشری ). ام الاسود. ام الفسوة. ام اللجاج . ام النتن . (المرصع). سرگین غلطانک . (غیاث اللغات ). گوزده . خبزدوک . سرگین گردان ماده . فاسیا. فاسیه . تسنیه . گوگال . خاله سوسکه . نوعی جُعَل . خرچسونه . (یادداشت بخط مؤلف ).خبزدو. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ج ، خنافس :
مگس و خنفسا حمار قبان
همه با جان و مهر و مه بی جان .

سنائی .


پارسا را چه لذت از عشرت
خنفسا را چه نسبت از عطار.

خاقانی .


بسان ابرص و حربا و خنفسا و جُعَل .

خاقانی .


به خنفساء چه کنی وصف نافه ٔ اذفر.

؟


ترجمه مقاله